رویای خیس

ساخت وبلاگ
می نویسم از قلب مهربانت از ان احساس پاکت 

می نویسم از چشمان زیبایت ازنگاه پر از عشقت 

با صداقت می نویسم 

نخستین عشقم تویی 

و با یکدلی می نویسم که با تو 

تا اخرین لحظه خواهم ماند 

با چشمان خیس می نویسم 

که خیلی مهرت در دلم نشسته و با بغض می نویسم 

می نویسم از ان حرفهای شیرینت 

و ان لحظه ی رویایی که من و تو در ان اشنا شدیم 

و شیفته ی قلب های سرخ هم شدیم 

ان چه که می نویسم حرف دل است و بس 

حرف دل عاشق و بی قرار من 

می نویسم و فریاد می زنم 

                     دوستت دارم
رویای خیس...
ما را در سایت رویای خیس دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : داود میرزایی davood77 بازدید : 369 تاريخ : چهارشنبه 10 اسفند 1390 ساعت: 1:31

دونه های برف هنوز به سطح چایی داغش نرسده ، آب میشد . انقدر صبور بود که دوست داشت چاییش رو با همون دونه های برف خنک کنه. دیگه برای دست فروش دوره گرد شده بود عادت ، که سارا رو ساعت 2 سر کوچه ی محمدی کنار تیر چراغ برق ببینه . سارا عادت داشت تو پاییز و زمستون همیشه بعد از مدرسه چایی بخره و در حالی که به گلدسته های مسجد نگاه میکرد ، اون رو با آرامش بخوره. پیرمرد دست فروش سارا رو مثل دختر خودش دوست داشت.همیشه وقتی سارا رو از دور میدید زود تر از رسیدن سارا به چرخش ، چایی رو برای اون آماده می کرد. سارا معدل بالایی داشت سال سوم دبیرستان بود، رشته ی ریاضی.از یه خانواده متوسط ، همیشه دختر تو داری بود ، کمتر با کسی حرف میزد.هیچ کس غیر از خودش و خدا نمی دونست تو دل سارا چی میگذره

رویای خیس...ادامه مطلب
ما را در سایت رویای خیس دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : داود میرزایی davood77 بازدید : 317 تاريخ : يکشنبه 7 اسفند 1390 ساعت: 14:30

برو ، برو تا ديگر اشكان تو بر روي گونه زيبايت پا نزارند . برو و دستان لطيف و مهربانت را در دستان خسته من نگذار. برو چون نمي خواهم كوله با غم هايم رو دوش تو باشد و غم هاي مرا نيز هم تحمل كني . برو زيرا بي من فردايي روشن تري در انتظارت هست ، فردايي پر ستاره ، فردايي زيبا ، فردايي شاد.

برو و بدان كه جدايي ما بهتر است تا بودنمان ، زيرا نمي خواهم به من مبتلا شوي.

برو و از من فقط خاطرات برا تو و غم دوريت براي من . برو و پشت سرت را هم حتي براي يك لحظه نگاه نكن و قسم مي دهمت حتي براي آخرين بار اسمم را صدا نكن .

برو و نگران من نباش من بشكنم برنجم ، فداي تار موهات ، مهم تويي نرنجي برس به آرزوهات . مواظب خودت باش و بدان دوستت دارم و هنوز هم دارم اما بدان رفتنت آسان نيست اما برو ……………….

رویای خیس...
ما را در سایت رویای خیس دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : داود میرزایی davood77 بازدید : 325 تاريخ : يکشنبه 7 اسفند 1390 ساعت: 14:28

وسعت زندگی هرکس به اندازه ی وسعت اندیشه ی اوست




سر تا پاي‌ خودم‌ را كه‌ خلاصه‌ مي‌كنم، مي‌شوم‌ قد يك‌ كف‌ دست‌ خاك‌
كه‌ ممكن‌ بود يك‌ تكه‌ آجر باشد توي‌ ديوار يك‌ خانه
يا يك‌ قلوه‌ سنگ‌ روي‌ شانه‌ يك‌ كوه
يا مشتي‌ سنگ‌ريزه، ته‌ته‌ اقيانوس؛
يا حتي‌ خاك‌ يك‌ گلدان‌ باشد؛ خاك‌ همين‌ گلدان‌ پشت‌ پنجره



يك‌ كف‌ دست‌ خاك‌ ممكن‌ است‌ هيچ‌ وقت
هيچ‌ اسمي‌ نداشته‌ باشد و تا هميشه، خاك‌ باقي‌ بماند، فقط‌ خاك
اما حالا يك‌ كف‌ دست‌ خاك‌ وجود دارد كه‌ خدا به‌ او اجازه‌ داده‌ نفس‌ بكشد
ببیند، بشنود، بفهمد، جان‌ داشته‌ باشد.


يك‌ مشت‌ خاك‌ كه‌ اجازه‌ دارد عاشق‌ بشود،
انتخاب‌ كند، عوض‌ بشود، تغيير كند

واي، خداي‌ بزرگ! من‌ چقدر خوشبختم. من‌ همان‌ خاك‌ انتخاب‌ شده‌ هستم
همان‌ خاكي‌ كه‌ با بقيه‌ خاك‌ها فرق‌ مي‌كند



من‌ آن‌ خاكي‌ هستم‌ كه‌ خدا از نفسش‌ در آن‌ دميده
من‌ آن‌ خاك‌ قيمتي‌ام

که می خواهم تغییر کنم......... انتخاب‌ کنم
وای بر من اگر همین طور خاك‌ باقي‌ بمانم


الهی توفیقم ده که بیش از طلب همدردی, همدردی کنم..

بیش از آنکه مرا بفهمند, دیگران را درک کنم

پیش از آنکه دوستم بدارند, دوست بدارم

زیرا در عطا کردن است که می ستانیم و در بخشیدن است که بخشیده می شویم
رویای خیس...
ما را در سایت رویای خیس دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : داود میرزایی davood77 بازدید : 335 تاريخ : يکشنبه 7 اسفند 1390 ساعت: 14:27

به نام خدا

فکر اینکه تو بیای و من بی تو باشم ،خواب رو از چشمام میگیره...یاده لحظه خندهات میفتم و روز اولت که اومدی تو زندگیم....

عجب شب دلگیریه

اهای با توام ای ستاره پوش شهر دلم....خنده هایم بر لبام تلخ هستن...من حاضرم دارو ندارمو ببخشم تا که برای من باشی...تا پروانه این شمع داغون باشی...من حاضرم بمیرم اما چشمام یکبار روی ماهتو ببینه

تو همون ستاره پوشی که هروزمو با عطر گریه گلگون میکنی...نه گریه غم بلکه گریه برای عشقت...

عجب شب دلگیریه

تو برزخ زمانه گم شدم و دارم میسوزم...ردپاتو از ترانه هام ن

گیر... اسم تو رو شنیدن برام بسه اما ناجی فاصله ها جهان من بی پناه هستش ...گلم جاده خستس

ستاره پوش شبهای من جاده خستس هم از من هم از گریه های من

عجب شب دلگیریه

رویای خیس...
ما را در سایت رویای خیس دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : داود میرزایی davood77 بازدید : 311 تاريخ : يکشنبه 7 اسفند 1390 ساعت: 14:26

بازهم منم و یک برگه سفید و یه جعبه مداد رنگی و مدادی در دستم که نوک آن از خون بدنم روح میگیرد و تمام رقص هایش بر برگه رقص گریه چشمانم است.

مداد آبی را بر میدارم......همان مدادی که برای رنگ کردن آسمانمان همیشه در دستانمان بود...همان مدادی که با رنگ آرامشش و صدایی دریائیش برای هم آرامش نقاشی می کشیدیم

و حالا سبز را بر میدارم.....همان سبزی که برای همه فصول استفاده کردم تا معنای سردی زمستان نچشی؛تا پاییزت برگهایش سبز باشد و تابستان گرمت سبزتر از همیشه عمرت...همان سبزی که زندگیمان را با آن رنگ کردم تا همیشه در نشاط آن باشی و دل لطیفت هیچگاه نلرزد

حا نوبت زرد است......با زرد خورشید را می کشم که هماه گرمای عشق توست....همان روشنایی طلایی عشق توست؛همان عشق طلایی که داشتی و من داشتم...همان رنگ طلوع چشمانت در هنگام بیدار شدن خواب...خوابی که همیشه در آن می خندی...

قرمز را بر میدارم و در زیر پاهایت فرشی می کشم به بلندی آسمان و رویش را با تمام قلبم برایت طرحهایی از دل میزنم؛طرحی از تو و عشقت....و حال به لبهایت میکشم و آنها را مانند شراب ناب قرمز می سازم...رنگی که از دیدنش مست می شوم و خود را برای بو سه ای از لبان ویرانگرت که درون وجودم رو میمکد آماده می سازم.

و حال....هنگام مستی رنگ هاست...سازم را بر میدارم و میزنم و مدادها روح گرفته اند و در نقش صفحه میرقصند....چمنزار می کشند و گل و خانه ای می کشند...اما تو میگویی جاده بکش و من حال ساز نمیزنم

...میترسم بروی مثل آن روز که با گریه بین ریلها ندیدمت و چه سوختم...

اما ساز زدم اما تا جاده کشیده شد تو رفتی

حالا فهمیدم چرا جاده خواستی

رویای خیس...
ما را در سایت رویای خیس دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : داود میرزایی davood77 بازدید : 288 تاريخ : يکشنبه 7 اسفند 1390 ساعت: 14:25

از تنهایی می پوسم و میمیرم...

شاید سرنوشت من اینه که همیشه با یه دنیا آه و حسرت در چرخش و نفس کشیدن باشم.

دنبال بهانه بودم گریه کنم...چشمامو سرزنش نکن و سعی نکن جلوشون رو بگیری...بهانه باز هم پیدا شد...اونم خودت هستی...

نمیدونم از خوبی هات بگم یا وقتی شکستیم

اقتدا به تو دارم وقتی اذان عشق سر میدی...نمازم بی قنوت و بی رکوع و تنها سجده بر آغوش تو دارد.

سلامم را بر حریر خوابت بکش...بر اون چشمایی که در اغوشم به انها ذل میزدم.

قلم نوشتم ساکته وقتی که چشمام با اشکاشون تورو برام میکشن و هر لحظه دلخوشیم شده توهم خیالت.

دنبال بهانه بودم گریه کنم

رویای خیس...
ما را در سایت رویای خیس دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : داود میرزایی davood77 بازدید : 353 تاريخ : يکشنبه 7 اسفند 1390 ساعت: 14:24

لحظه نبودن نيستن ها ، اگر منت مي نهي بر كلام من ، با احترام سلامت مي گويم

و هزار گلپونه بوسه به چشمانت هديه مي دهم. قابل ناز چشمانت را ندارد.

 

ديرروز يادگاري هايت همدم من شدند و به حرفهاي نگفته من گوش دادند و نمی دانم چرا به تمام حرفهایم سکوت تو غلبه می کند و تو لام تا کام بی حرفی .

 

و برايم دلسوزي كردند. البته به روش خودشان كه همان سكوت تكراري بود و

 

يادآوري خاطرات با تو بودن.

 

 باز هم ستاره به ستاره جستجويت كردم.

 

ولي نيافتمت.

 

از كهكشان دلسپردگي من خسته شدي كه تاب ماندن نياوردي و بي خبر رفتي ؟

 

مهتاب كهكشان نيافتني من ، آنقدر بي تاب ديدنت شده ام كه دلتنگي ام را به قاصدك سپردم

 

و به هزار شعر و ترانه رقصان به سوي تو فرستادم.

 

روزها و شبها به دنبالت آمدند و تو را نديدند. قاصدك هم برنگشت.

 

شايد او هم شيفته نگاه مهربانت شد. باشد،

 

اشكالي ندارد. تو عزيزي ، اگه يه قاصدك هم از من قبول كني ، خودش دنيايي است.

 

كاش ياسهايي كه برايت پرپر شدند و به سويت آمدند، دوست داشتنم را برايت آواز

 

كنند.كاش باران بعد از ظهرهايت، تو را به ياد اشكهاي من بيندازد.

 

هر پرنده سفر كرده اي از تو مي خواند و هر غنچه اي كه مي شكفد،

 

نام تو را بر زبان مي آورد. نيم نگاهي به روزهاي تنهايي ام كن و

 

لحظه هاي زرد و بي صداي مرا تو آبي و ترانه باران كن.

 

بگذار باز هم قاصدك ترانه هاي من در هواي دلتنگي تو پرواز كند.

 

همين حوالي بي قراري ها باز هم گلهاي بي تابي شكفته.

 

امشب ، شام غريبان عاشقانه من و تو است. به

 

يادت مثل شمع مي سوزم و ذره ذره وجودم آب مي شود.

 

تو هم به ياد بي تابي هايم شمعي روشن كن و بگذار مثل من بسوزد.

مهرباني باران ، يادم كن در هر شبي كه بي ستاره شد.
رویای خیس...
ما را در سایت رویای خیس دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : داود میرزایی davood77 بازدید : 333 تاريخ : يکشنبه 7 اسفند 1390 ساعت: 14:22

روزگاریست که پروازه کبوترها ممنوع است

کجا باید صدا سرداد؟در زیره کدامین آسمان؟روی کدامین کوه؟
کجا باید صدا سرداد تا در ذات هستی ره برد توفان این اندوه ها را؟
من و تو جوانیم اما فضای اطرافمان خاموش است و درگاه قضاوت بر احساساتمان و عقایدمان دور است.
این زمین کر ، آسمان کور است اما چه سود؟هرگز نرفت این همه بیداد با نسیم...
اینک من و تو چنان دوسوگواره پریشانه تیره بخت هستیم

آری تیره بخت،آری...ای کاش دانه میچید کبوتر به سر افشانی بید.....لانه میساخت پرستو به تماشای خورشید...کاش دشت همچون پر پروانه پر ازنقش و نگار میبود....ای کاش همه درخشش خورشید بود و بخشش ماه!!!همه تلالو رنگین کمان بودو ترنم جان
ای کاش همه ترانه و پرواز و مستی و آواز بود،ای کاش همه ستاره بود که از آسمان فرو میریخت و شکوفه بود که از شاخه ها رها میشد...کاش طوری بود که بنفشه از سنگ بیرون میزد...
ای کاش همه این ها برایمان بود
اما روزگارمان چیست؟؟؟
تند بادی برخاست ،تکیه گاهم افتاد و برگهایم پژمرد و نوشته هایم رهایم کردن
رویای خیس...
ما را در سایت رویای خیس دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : داود میرزایی davood77 بازدید : 308 تاريخ : يکشنبه 7 اسفند 1390 ساعت: 14:21

امشب دلم گرفته س...بیا کنارهم باشیم،من می خوانم تا تو اشک بریزی و دلمان را بار دگر به آتیش یار شعله ور سازیم و پریشان شویم...

ساده آغاز کردم با دلت و صداقت دلم را فرش زیر پایت ساختم...احساسم را مثل دو شانه ای برای آرامش تو بنا کردم و دستان نحیفم را پناه دستانه تو ساختم...این همه را میدادم تا عشق تو و دلت و آن چشمان رویاییت را داشته باشم....

به یاد داری قدم هایمان بر روی زمین که آنها جایی را ثبت می کردند از رد پاهایی که به آن لحظه به لحظه عطر محبت می ساخت....

کوچه هایی که درختانش به پاکی عشقمان یا رقص می کردند و یا برگهایشان را زیر پایمان می انداختند تا از قدم گرم ما بوسه بگیرند و پرندگان با نسیم عشق برای ما آواز عشق می خواندند....

چه زیبا بود حس غرور در کنار تو در مقابل چشم هزاران غریبه....یادش بخیر چه روزهایی بود

رویای خیس...
ما را در سایت رویای خیس دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : داود میرزایی davood77 بازدید : 337 تاريخ : يکشنبه 7 اسفند 1390 ساعت: 14:20